یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند!
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم ولی افسوس که او
هرگز نمی خواند!
به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم ولی افسوس او گل را بر زلف کودکی
آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان وبگو که او را دوست
میدارم ولی
افسوس یکی ابر سیه آمد وروی ماه تابان را پوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم که او را دوست میدارم
ولی افسوس ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وا مانده از هر جا دگر با خود ماوا یکی را دوست میدارم
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
نویسنده : فاطمه شیطون【ツ】★